یک هفته نگرانی
گل قشنگ مامان نمیدونم واسه چی تو رو یک هفته توی بیمارستان نگه داشتن. هر دکتری یه چیزی می گفت. مامانی هر روز از صبح می اومد پشت در اتاق می نشست تا شب. تا شاید تو رو مرخص کنن. بابایی هم شبها می اومد پیشت.وقتی میرسید خونه کلی از تو تعریف میکرد و می گفت چه ناز و خوشکل هستی.ولی این یک هفته خیلی بد بود. همه نگران بودند. همه برات نذر ونیاز می کردن تا زودتر بیای خونه. و بالاخره پنج شنبه ۱۹ فروردین به خونه اومدی. خوش اومدی پسرم. اومدنت به زندگی من و بابایی بهترین روز زندگیمون بود.مامانی خیلی ناز و کوچولو بودی. وزنت ۲۱۰۰ بود و قدت ۴۸ .خوب خدارو شکر به خیر گذشت .
نویسنده :
مامان نجی
18:03